اندرز چهارم – داستان بینوایان و ابهام در حضور در دادگاه و یا وفای به عهد در برابر مادری تنها

چند شب پیش بخش هایی از داستان بینوایان نوشته ویکتور هوگو را می خواندم. به آن بخش رسیدم که مادر دخترک بیچاره کوزت به شدت از سوی مردی هوس ران مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. زن بی نوا در حالی که از خود در برابر مردی که از طبقه اشراف بود توسط سر بازرس دستگیر و روانه زندان شد. در این بین ژان وان ژان که در آن زمان با نامی دیگر به عنوان شهردار شهر انتخاب شده بود از راه رسید. آن زن زمانی نیز به عنوان کارگر در کارخانه شهردار مشغول کار  بود که از آنجا هم اخراج شده بود. برای تهیه پول زندگی دخترش موها و دو دندان خود را فروخته بود و به شدت بیمار بود. شهردار زن بی نوا را به مرکز بهداری برد. آن زن در حال فوت بود و آخرین رمق های زندگی اش را پشت سر می گذاشت. شهردار خود را مقصر می دانست و قول داد که هر کاری که می تواند برای آن زن انجام دهد. زن از شهردار درخواست کرد که قبل از مرگش دخترش را پیش او بیاورد تا بتواند با او وداع کند. آقای شهردار به او قول داد که این کار را انجام دهد. شهردار در مسیر خانه بود که دوباره با سر بازرس مواجه شد. سر بازرس به او گفت که او را ببخشد چراکه او فکر می کرده ژان وان ژان واقعی او است و الان متوجه شده که کسی دیگری است، چراکه ژان واقعی پیدا شده و اعتراف نموده و فردا محاکمه می شود. آقای شهردار بر سر دو راهی بود. راه اول این بود که قبل از فوت آن زن دخترش را پیدا کند و به پیش او بیاورد. راه دوم این بود که به دادگاه رود و از محاکمه یک فرد بی گناه ممانعت نماید. ژان تا صبح نخوابید. در صبح به یکی از خدمه اش گفت که برود دفتر بچه را بیاورد. او تصمیم گرفت که به دادگاه برود. در دادگاه وقتی دید که فرد بی گناهی به نام ژان در حال محاکمه است و سه شاهد با شهادت دروغ آن مرد را به زندان خواهند برد، صبرش لبریز شد. ناگهان فریاد کشید و اعتراف کرد که ژان واقعی او است. در نهایت او را با حکم قاضی به زندان انداختند. زن نیز در حال که چشم انتظار دخترش بود فوت نمود.

من به این موضوع فکر می کردم که چرا هوگو در داستانش چنین دو راهی را قرار داده بود. واقعا اگر من و شما در چنین وضعیتی قرار بگیریم کدام راه را انتخاب می کنیم. در یک طرف حاکمیت قانون و اثبات بی گناهی فردی مظلوم براساس شهادت دروغ افرادی دیگر قرار دارد. در صورت پذیرش این راه هویت واقعی شما آشکار و از فردی با موقعیت یک شهردار محبوب و قوی شهر به یک مجرم و  زندانی تبدیل می شوید. در ضمن مردم نیز از داشتن فردی که برای ایشان صادقانه و دلسوزانه کار می کند، محروم می شوند. کارخانه شما نیز تعطیل و کارگرهای شما اخراج می شوند و فقر و فساد نیز گسترش می یابد. از سوی دیگر مادری که در انتظار آغوش  فرزند خردسالش است. فرزندی که در وضعیت ناگواری در حال زندگی است و ممکن بود تا آخرین زندگی در همین وضع فلاکت بار زندگی نماید. عملی که شما به خاطر اشتباه خود قول به انجام آن را داده بودید.

آقای شهردار راه اول را انتخاب کرده بود. به نظر من اقامه عدالت و حاکمیت قانون به عنوان  اصلی و اساسی ترین نیاز برای تک تک افراد جامعه محسوب می شود. عدالت در جوامع به راحتی به دست نمی آید. شهروندان در تمامی سطوح باید برای اقامه آن هزینه بدهند. باید بدانند که بین منافع شخصی خود و جامعه، حقوق جمعی را ترجیح دهند. نکته جذاب دیگر این بود که مزه صداقت و عدالت جویی، آنقدر در نزد ژان شیرین بود که برای آن، تمام هر آنچه را که به دست آورده بود، فدا نمود. او از آبرو، ثروت، مقام شهرداری، شان اجتماعی خود گذشت و دوباره به زندان بازگشت، فقط برای اینکه فردی بی گناه که نان آور خانواده فقیر خود بود  به زندان نرود. شاید به این خاظر بود ک می دانست مزه فقر چیست و زندان چه فرصت هایی را از زندگی یک فرد از بین می برد.  آیا ما هم آنقدر در صداقت خود مصمم و بی پروا هستیم؟!

سوالات متداول

[medialist order= DESC orderby=date search=1 globalitems=1 rml_folder=164 paginate=1 mediaitems=10 style=ml-white]

[medialist order= DESC orderby=date search=1 globalitems=1 rml_folder=165 paginate=1 mediaitems=10 style=ml-white]

[medialist order= DESC orderby=date search=1 globalitems=1 rml_folder=175 paginate=1 mediaitems=10 style=ml-white]

درخواست جلسه